کد مطلب:301489 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:123

اخبار و روایاتی که مشتمل بر ادعای ارث است


1- عایشه گوید: فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای ابوبكر پیغام فرستاده و ارث خود را از چیزهائی كه خداوند متعال به رسولش بخشیده بود و از فدك و باقیمانده خمس خیبر مطالبه نمود، ابوبكر گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده: «ما چیزی ارث نمی گذاریم، هر آن چه كه از ما باز ماند صدقه است» آیا خاندان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم از این مال صدقه می خورند؟ به خدا سوگند من چیزی از صدقه رسول خدا را از حالتی كه در دوران آن حضرت بوده تغییر نخواهم داد و به همان گونه كه رسول خدا عمل كرده بود عمل خواهم نمود، ابوبكر چیزی از آنها را به فاطمه نداد از این جهت فاطمه از ابوبكر دلگیر شده از او كناره گیری كرده و تا هنگام وفات با او صحبت ننمود، و بعد از پیامبر شش ماه زندگی كرد و بعد از آنكه از دنیا رفت شوهرش علی او را شبانه دفن كرد و به ابوبكر خبر نداد و خود بر او نماز خواند و تا وقتی كه زهراء نزده بود علی در بین مردم اعتبار و موقعیتی داشت ولی بعد از وفات زهراء دیگر علی در بین مردم موقعیتی


نداشت. [1] .

2- از حضرت باقر علیه السلام روایت شده كه علی علیه السلام به حضرت فاطمه فرمود: برو و میراث خود را مطالبه كن، وی نزد ابوبكر رفته و گفت: میراث پدرم را بده، گفت: پیامبر ارث نمی گذارد، گفت: «آیا سلیمان از داود ارث نبرد [2] »؟ وی خشمگین شده و گفت: پیامبر ارث نمی گذارد، فرمود: مگر زكریا نگفت: «خداوندا، فرزندی به من ببخش كه از من و از خاندان یعقوب ارث ببرد [3] »؟ گفت: پیامبر ارث نمی گذارد، گفت: مگر پروردگار نفرموده: «خداوند شما را توصیه می كند در فرزندانتان برای پسر بهره دو دختر [4] »؟ گفت: پیامبر ارث نمی گذارد.

3- ابوسعید خدری گوید: بعد از رحلت حضرت رسول فاطمه علیهاالسلام برای گرفتن فدك نزد ابوبكر رفت، وی گفت: من خوب می دانم كه تو غیر از حق و راستی چیزی نمی گوئی لكن دلیل و شاهدت را بیاور، حضرت زهرا علیهاالسلام همسرش علی علیه السلام را آورد و شهادت داد، بعد ام ایمن را آورد و گواهی داد، گفت: اگر زنی دیگر و یا مرد دیگری را بیاوری سند فدك را برایت می نویسم.

علامه مجلسی بعد از نقل این حدیث گوید: این حدیث عجیب و شگفتی آور است، فاطمه علیهاالسلام ارث خود را مطالبه می كرد نیازی به شهود نداشت زیرا وارثی كه مستحق تركه میت می باشد محتاج شاهد نیست مگر هنگامی كه صحت انتساب او به میت و در ردیف ورثه قرار گرفتن وی مشخص نشده باشد، و گمان نمی كنم كه آنان در نسب حضرت فاطمه شك و تردید داشته باشند، آری اگر ادعای نحله می كرد و مدعی می شد كه


پدرش آن را به او بخشیده، نیازمند به اقامه بینه بود و برای روایتی كه ابوبكر نقل كرده كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «ما گروه پیامبران ارث نمی گذاریم» معنائی باقی نمی ماند، چنانچه خوب دقت كنید و این كالما روشن و مشخص است. [5] .

4- مفضل بن صالح از برخی از اصحاب و دوستانش از یكی از دو امام باقر و صادق علیهم السلام روایت كند كه: حضرت فاطمه علیهاالسلام نزد ابوبكر رفته و میراث خود را نسبت به ما ترك رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از او مطالبه نمود، پاسخ داد: «همانا پیامبر خدا ارث نمی گذارد» فرمود: آیا به خداوند كافر گشته و كتابهای الهی را منكر شدی؟ خداوند فرموده است: «یوصیكم الله فی اولادكم- الایه» [6] .

5- روایت شده كه برای صحت حدیث «نحن معاشر الانبیاء لا نورث» فقط عایشه و حفصه و مالك بن اوس نضری شهادت دادند و هنگامی كه عثمان به خلافت رسید عایشه به او گفت آن چه را كه پدرم و عمر به من می دادند تو هم به من بده، گفت: در كتاب خدا و سنت پیامبر دلیل و مدركی برای این عطاء نمی بینم لكن پدرت و عمر از روی دلخواه خود به تو می داده اند و من چنین كاری را نخواهم كرد، عایشه گفت: پس سهم ارثم را از رسول خدا به من بده، گفت: مگر تو خودت با مالك بن اوس نضری شهادت ندادید كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده ما گروه پیامبتران ارث نمی گذاریم و حق فاطمه را باطل كردی و اكنون خود آمده ای حق ارث طلب می كنی؟! نه من چنین كاری را نخواهم كرد.

راوی گوید: هر گاه عثمان به نماز می رفت عایشه پرده را بالا می زد و فریاد می كشید و می گفت: این شخص با صاحب این پرده (یا پیراهن)


مخالفت كرده است، عثمان از كار او رنجیده خاطر شده بر منبر بال رفته و گفت: این زن كم مو دشمن خدا است، خداوند متعال برای او و دوستش حفصه مثالی در قرآن آورده و فرموده:

«امراه نوح و امراه لوط كانتا تحت عبدین منعبادنا صالحین فخنانتا هما... و قیل ادخلا النار مع الداخلین.» [7] .

عایشه به او گفت: ای پیر خرفت، ای دشمن خدا، رسول خدا تو را به نام نعثل یهودی یمنی مثال زده، عایشه او را لعنت و او عایشه را لعنت كرد و عایشه قسم خورد كه دیگر در آن شهر نماند و به مكه رفت. [8] .

6- علامه حلی رحمه الله گوید: و از جمله مطاعن ابوبكر آنست كه وی فاطمه را از ارث خودش منع كرد و حضرت به او فرمود: ای پسر ابی قحافه، آیا تو از پدرت ارث می بری و من از پدرم ارث نمی برم؟ او در مقابل حرت به روایتی استناد كرد كه در بین تمام مسلمانان فقط به خود اختصاص دارد، به علاوه كه روایاتش بسیار اندك و علمش همچنین كم است همچنین خود قرض دار بود و می توانست در معرض اتهام جعل روایت قرار گیرد و آن روایت این بود كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده: «ما گروه پیامبران ارث نمی گذاریم هر آن چه از ما باز مانده صدقه است» با اینكه قرآن با این حدیث مخالف است و صریح آیه قرآن می گوید كه «خداوند شما را در مورد فرزندانتان سفارش می كند كه پسران دو قمابل ارث ببرند» و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مشمول این آیه شریفه می باشد. [9] .


7- ابن ابی الحدید می گوید: سید مرتضی گفته: اولین ایرادی كه بر استناد صاحب كتاب [10] به روایتی كه آن را ابوبكر نقل كرده و ادعا نموده كه عمر و عثمان و فلان و فلان بر آن شهادت داده اند، وارد می شود آنست كه استشهاد این اشخاص مسلم نیست بلكه آن چه كه روایت شده انست كه عمر به هنگامی كه با علی و عباس در مورد میراث حضرت رسول مخالفت كرد از این چند نفر استشهاد كرد و آنان به روایتی كه مقتضی نفی میراث است شهادت دادند...

سید مرتضی رحمه الله در گفته خود صادق است، چون بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و مطالبه ارث از سوی حضرت فاطمه علیهاالسلام این روایت را غیر از ابوبكر كسی دیگر نقل نكرد، و گفته شده كه غیر از او مالك بن اوس بن حدثان نیز بوده است لكن دیگر مهاجرانی را كه قاضی القضات (عبدالجبار) اسامی آنان را ذكر كرده، اینان جملگی در دوران خلافت عمر شهادت دادند. [11] .

8- او نیز گوید: از ابوالبختری روایت شده كه گوید: عباس و علی نزد عمر آمده و با یكدیگر بر سر ارث رسول خدا اختلاف داشتند، عمر به طلحه و زبیر و عبدالرحمن و سعد گفت: شما را به خدا سوگند می دهم آیا شما از رسول خدا شنیدید كه می فرمود: همه اموال پیامبر صدقه است مگر طعامی كه برای خانواده اش تهیه كرده، همانا ما پیامبران ارث نمی گذاریم.

گفتند: آری، گفت: رسول خدا خود مالش را صدقه می داد و زیادیش را تقسیم می كرد،بعد از دنیا رفت و ابوبكر دو سال زمامدار اموال شد و به همان گونه كه رسول خدا رفتار می كرد او نیز عمل كرد، آیا شما می گوئید كه او در این كار به اشتباه رفته و در این كار ستم نموده است، نه، او در این


كار راه هدایت را یافته، و من بعد از ابوبكر زمام این امر را به دست گرفتم و به شما گفتم اگر می خواهید به همان سنت رسول خدا در آن عمل كنم، و شما پذیرفتید ولی حالا آمده و مدعی شده و با یكدیگر اختلاف نموده اید، یكی می گوید سهمیه ام را از برادرزاده ام می خواهم و دیگری می گوید سهم همسرم را می خواهم، به خدا سوگند جز به همین روش در بین شما قضاوت نخواهم كرد.

باید توجه داشت كه این نیز مشكل است، زیرا اكثر روایات می گوید كه این مطلب را كسی غیر از ابوبكر نقل نكرده است، این مطلب را بزرگترین محدثین یادآور شده تا آن جا كه فقهاء در اصول فقه اتفاق نظر دارند بر اینكه به روایت یك نفر از صحابه می شود استناد كرد و دلیلشان همین روایت است، استاد ما ابوعلی گفته است، در روایت جز نقل دو نفر پذیرفته نمی شود مثل شهادت كه باید حتما دو نفر باشند، متكلمین و فقهاء همگی با او مخالفت كرده و باین موضوع استدلال نموده اند صحابه روایت ابوبكر را به تنهائی قبول كرده اند كه از رسول خدا نقل كرده كه آن حضرت فرموده است: «نحن معاشر الانبیاء لا نورت» [12] .

9- عمر گوید: ابوبكر این حدیث را به من گفت- و سوگند یاد كرد كه او راستگو است- كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیده است كه فرمود: «پیامبر ارث نمی گذارد، میراث او در بین فقراء مساكین است» [13] .

مقصود از نقل این حدیث شهادت عمر بر این نكته است كه حدیث را فقط از ابوبكر و نه از دیگران شنیده است.

10- علامه مظفر گوید: در كتاب «الكنز» در فضائل ابوبكر از بغوی، و ابی بكر در غیلانیات، و ابن عساكر از عایشه روایت شده كه هنگامی كه


رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رحلت فرمود... و در میراث آن حضرت اختلاف كردند، در نزد هیچ كس در این باره مطلبی نیافتند، فقط ابوبكر بود كه گفت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم كه می فرمود: «هر آنچه كه از ما گروه پیامبران باز ماند صدقه است» [14] .

این گفتار عایشه نیز شاهدت بر اینست كه راوی این حدیث فقط پدرش ابوبكر بوده و این قنل فقط به او اختصاص دارد، چنانكه از ابن ابی الحدید و استادش نیز ملاحظه كردید.

11- دانشمند بزرگوار سید هاشم معروف الحسنی گوید: مورخان و محدثان همگی بر این موضوع اجماع دارند كه این روایت فقط از ابوبكر رسیده و تنها منبع و مستند اولیه او است و غیر از ابوهریره هیچ كس مدعی نشده كه از پیامبر شنیده باش و هر كس كه بعد از او روایت كرده از قول وی نقل نموده است...

سوالی كه در این جا پیش می آید آنست كه آیا جایز است پیامبر خدا حكمی را بر خلاف نص صریح كتاب خدا تشریع فرماید و با اینكه خداوند صریحا فرموده كه پیامبران قبلی از پدرانشان ارث بردند آن حضرت بگوید ما پیامبران ارث نمی گذاریم و بعد این حكم مخالف با كتاب خدا را از اطرافیان و صحابه و حتی از افرادی هم چون علی علیه السلام و دیگر خویشاوندانش با اینكه همیشه در خدمت آن حضرت بودند مخفی نگه دارد و به هیچ كس از آنان جز ابوبكر نگوید؟ با اینكه می دانیم كه حضرت به هنگام نزول وحی اگر مطلبی مربوط به قانونگذاری و تشریع بود مسلمانها را جمع كرده و به آنها ابلاغ می نمود زیرا تشریع به همگان مربوط می شد هر چند مخاطب اولیه خود حضرت بود.

آیا برای حضرت جایز بود كه این مطلب را از دختر خویش و نیز پسر


عمویش كه دروازه شهر علم او بوده و علم الكتاب در نزدش نهاده شده بود پوشیده بدارد؟ با اینكه می دانست كه در این مساله با كسانی كه زمام امر را به دست می گیرند اختلاف پیدا خواهد كرد و این موضوع موجب بروز اختلاف میان مسلمین خواهد شد، بلكه باعث می شود كه چیزی را مطالبه كند كه حق او نیست و نتیجه اش آن شود كه به زحمت و اذیت و آزار و دچار گردد با اینكه بارها خود آن حضرت فرمود: «خداوند به خاطر خشم و غضب فاطمه خشمگین، و با خشنودیش شادمان می گردد».

گمان نمی كنم كسی كه به خدا و رسولش ایمان داشته باشد و با سبك و روشی كه پیامبر در تبلیغ احكام الهی داشته آشنا بوده و موقعیت و مقام حضرت زهراء علیهاالسلام و علی علیه السلام را در پیشگاه آن حضرت بداند، شك و تردیدی در جعلی بودن دو حدیثی به خود راه دهد كه به ابوبكر نسبت داده شده است؟! [15] .


[1] صحيح البخاري، 5/ 177.

[2] نمل، 16، و ورث سليمان داود.

[3] مريم،: رب هب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من ال يعقوب.

[4] نساء 1، يوصيكم الله في اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين.

[5] بحارالانوار، 8/ 107 ط كمپاني.

[6] اللمعه البيضاء، 382.

[7] التحريم، 10، زن نوح و زن لوط كه همسر دو نفر از بندگان صالح ما بودند و به آن دو خيانت كردند و به آنان گفته شد به همراه جهنميان وارد دوزخ شويد...

[8] كشف الغمه 1/ 478- 479.

[9] دلائل الصدق 3/ 40.

[10] عبدالجبار صاحب كتاب المغني.

[11] شرح نهج البلاغه، 16/ 227.

[12] شرح نهج البلاغه، 16/ 227.

[13] مسند احمد حنبل، 1/ 13.

[14] دلائل الصدق، 3/ 56.

[15] سيره الائمه، 1/ 120.